آمریکا؛ از "حمله به طبس" تا "فرار از منطقه"
سالگرد حمله نافرجام آمریکا به طبس در سال ۵۹ _ نشست "جنگهای نیابتی و هندسه قدرت جهانی"_ دانشگاه عالی دفاع ملی_ ۱۳۹۲
بررسی "سه تئوری" در سیاست خارجی
بسمالله الرحمن الرحیم
من اول برای اینکه سوء تفاهم نشود عرض بکنم من صاحب نظریهای در این قضیه و قضایای دیگر نیستم. حالا روی محبت و میهمانپذیری این فرمایشات را فرمودند و اکثر آنها در مورد بنده صدق نمیکند. چیزهایی که شما بلد هستید را ما بلد نیستیم ولی یکی، دو کلمه که از منظر کار خودم به آن رسیدهام را خدمت شما عرض میکنم. حالا اینکه چقدر مفید باشد یا نباشد را نمیدانم. من در این فرصت سعی میکنم سه جریان را کالبد شکافی کنم تا ببینیم اینها در باب این تحولات و همینطور قبل از آن در باب تفسیری که از واقعیتهای امروز در منطقه و جهان اسلام و در کل جهان ارائه میدهند از چه منظر و با چه استراتژی عمل میکنند. یکی جریان جبههی مقابل است که یک تفسیری از وضعیت جهان به طور عام و جهان اسلام به طور خاص و ایران به طور اخص دارد. به یک گونه میاندیشند و به نوع دیگری حرف میزنند و به روش سومی عمل میکنند. جریان دیگر، جریان اصل انقلاب است که آنها هم همینطور هستند و در گفتن و اندیشیدن و عمل با ادبیات و طرز فکر مستقل و جداگانهای در برابر غرب عمل میکنند. یک جریانی هم باز در جهان اسلام به طور عام و در ایران به طور خاص داریم که با شعار واقعبینی از واقعیتی سخن میگویند که حتی خود جبههی مقابل هم این واقعیت را قبول ندارد. یعنی خود طرف مقابل به یک واقعیتهای دیگری اعتراف میکند و یک جریانی در ایران و در جهان اسلام برای خودشان یک واقعیت توهمی ساختهاند و با شعار واقعبینی دعوت به هضم شدن در جریان آنها و دست کشیدن از مقاومت و مبارزه میکنند. من اگر بخواهم مشخصات اجمالی این سه جریان را در این سهگانهی طرز اندیشه، طرز عمل و طرز گفتار یا گفتمان جهانی عرض بکنم در همین ابتدا یک چنین شاخصههایی را برای آن میشمارم و بعد وارد توضیح آن میشوم. جریان مقابل، جبههیمقابل ما به سردمداری آمریکا و صهیونیست و استفاده از ظرفیتهای اروپا و جهان عرب، حکومتهای کشورهای مسلمان، استفاده از ظرفیت روشنفکری وابسته و سکولار، استفاده از ظرفیت روحانیون غیر سیاسی و محافظهکار و تسلیمطلب، استفاده از ظرفیت سرمایهداری داخلی وابسته در کشورهای اسلامی که همهی این ظرفیتها را در 100، 150 سال گذشته در کشورهای مسلمان ایجاد کردند، این جریان در حوزهی روابط بینالملل و این تحولات جهانی اساساً در عرصهی سیاست جهانی، شکاکانه فکر میکنند، ایدئولوژیک حرف میزنند و سودگرایانه عمل میکنند. من خواهش میکنم روی این سه قید تأمل بفرمایید. شکاکانه فکر میکنند. یعنی به لحاظ معرفتی اساساً به چیزی به نام حق و باطل و عدل و ظلم و این حرفها اعتقادی ندارند. نه در حوزهی مسائل معرفتی و نه در حوزهی حقوق بشر به اینها اعتقادی ندارند. یعنی وقتی از دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و این حرفها حرف میزنند تمام سوداندیشانه، پراگماتیستی و به قصد ایجاد یک گفتمان هژمونیک در جهان است و برای غلبهی سیاسی اقتصادی و فرهنگی است و اساساً به مفاد آن نه معتقد هستند و نه هیچ وقت استدلالی بحث میکنند. شما در هیچ کدام از نهادها و سمینارهای بینالمللی در حوزهی حقوق بشری و دموکراسی نمیبینید که اینها حضور پیدا کنند و شفاف استدلال کنند. یعنی بگویند از نظر ما مثلاً لیبرال دموکراسی حق است، حقوق بشر با تعریف لیبرال درست است و به نفع بشر است و بعد هم استدلال کنند. اینها در کتابها است و برای رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی و برای مدرک و دانشگاههای ماست و خود آنها هرگز بر این اساس عمل نمیکنند. اینها فیتیلههایی است که هر وقت میخواهند بالا میکشند و هر وقت بخواهند پایین میکشند. در یک جاهایی دیکتاتورترین رژیمها متحد اینها هستند و منافع اینها را تأمین میکنند و صد درصد حمایت میکنند. شما دموکراتترین کشور باشی ولی اگر با اینها درگیر بشوی دشمن تلقی میشوی. بنابراین مسئلهی اول این است که شکاکانه فکر میکنند. یعنی اساساً ایمان و یقین به هیچ ارزشی در حوزهی معرفتی و نظری ندارند و بر اساس تئوریهای فلسفی و کلامی و اپیستمولوژیک و تئولوژیک و آنتولوژیک و این حرفها عمل نمیکنند و اصلاً اینها مبنای عمل اینها نیست. ایدئولوژیک حرف میزنند. یعنی شما میبینید با هر کس که حرف میزنند با تحکم و تحت عنوان ارزشهای غربی و ارزشهای جهان آزاد و ارزشهای آمریکایی حرف میزنند. چیزهایی که به آن معتقد نیستند و عمل هم نمیکنند مگر به صورت گزینشی باشد. اتفاقاً در حوزهی سیاست جهانی ادبیات بیطرف، گفتمان غیر ایدئولوژیک اصلاً ندارند. به نظر بنده ایدئولوژیکترین گفتمان و ادبیات متعلق به آمریکا و اسرائیل و همین جبههی غرب است. اینها با هر کس حرف میزنند برای ایجاد هژمونی و رهبری کاملاً هژمونیک و ایدئولوژیک حرف میزنند که این گفتمان باید بر جهان حاکم بشود. باید همهی شما با ادبیات ما حرف بزنید. پس دوباره عرض میکنم که شکاکانه فکر میکنند، ایدئولوژیک حرف میزنند، سودگرایانه عمل میکنند. این استراتژی و روش دشمن است که کاملاً سودگرایانه است. صد درصد بر اساس منافع است. عمل آنها هرگز ایدئولوژیک نیست، عمل آنها هرگز شکاکانه هم نیست. چون اگر کسی در حوزهی نظر شکاک باشد دیگر نمیتواند در حوزهی عمل قاطع عمل کند. اگر بخواهد عمل او طبق نظرش باشد باید بگویند وقتی ما در حوزهی معرفتشناسی در فلسفهی علم به این رسیدیم که پارادایمها و گفتمانهای مختلف داریم و مفاهیم نسبی هستند و اصلاً نه هیچ حق و باطلی وجود دارد و نه قابل اثبات است و هیچ تفکری بر تفکر دیگر نمیتواند غلبه کند. اینها دیگر آخرین دستاوردهای فلسفهی علم و معرفتشناسی در غرب است. دیگر دورهی آن معرفتشناسی پوزیتیویستی و قاطع و مادی و خشک گذشته و امروز همه چیز قرائتبردار است. خب با این فلسفهی علم و با این نوع معرفتشناسی که دیگر در آن یقین محال است و شما در هیچ حوزهی نظری و تئوریک نمیتوانی به یقین برسی و اثبات حق و باطل یا درستتر بودن یک دیدگاه نسبت به دیدگاه دیگر یا اساساً اثبات درست بودن یا غلط بودن یک دیدگاه دیگر امکان ندارد و امکانناپذیر است. خب اگر در حوزهی معرفتی شکاک هستند و به خصوص در این چند دههی اخیر گفتمان غالب در غرب شکاک شده است چطور اینقدر در عرصههای جنگ و اقتصاد و قدرت قاطع عمل میکند؟ لذا این تناقضی که بین حوزهی تئوریک غرب با حوزهی گفتمانی و گفتاری غرب با حوزهی رفتاری غرب میبینی به نظر بنده همین علت را دارد. شکاک در معرفت، ایدئولوژیک در ادبیات جهانی و سیاسی، سودگرا در عمل. کاملاً منفعتگرا و پراگماتیسم هستند. کاملاً خودشان را تطبیق میدهند. اگر طرف زور داشته باشد انعطاف نشان میدهند. اگر طرف ضعف نشان بدهد محکم جلو میروند. شما در آخرین نمونه دیدید که در اوکراین با 70 نفر کشته و با یک جمعیت چند هزار نفری که در خیابان سازماندهی کردند و یکی، دو ماه در خیابان نگه داشتند یک حکومت را پایین کشیدند. خود غرب اعلام کرد که ما 5 میلیارد دلار خرج کردهایم. خب یک زمانی اینها کودتای آسان میکردند. کودتای 28 مرداد آمریکاییها و انگلیسیها همینطور بود که بعدها گفتند ما چندین میلیون دلار پول کنار گذاشتیم ولی خوشبختانه اصلاً به آن احتیاجی نشد و ما با چند هزار دلار کودتای ایران را انجام دادیم. اولین کودتای موفق آمریکا در آن دوره بعد از جنگ جهانی دوم کودتای ایران بوده است. خودشان میگویند که ارزانترین کودتا با چند هزار دلار بوده است. موفقترین کودتا و پرثمرترین کودتا هم بوده که یک کشوری را با این همه منابع و تمدن و تاریخ تا چند دهه به زیر کشیدند. حالا با این تجربههایی که پیش آمده کودتا با جلوههای خیابانی را صورت دادهاند. قبلاً کودتا با تانک بوده و حالا به این شکل صورت میگیرد. در برابر حکومتهایی که مثل کشورهای آسیای میانه پایگاه قوی مردمی ندارند و ضعیف هستند شما میتوانید چند هزار نفر را در خیابان سازماندهی کنید. حالا اینها گفتند 5 میلیارد دلار خرج کردهایم ولی من فکر میکنم اینقدر هم خرج نکرده باشند. بلکه اینها را میگویند تا از دولت بعدی اوکراین احتمالاً یک پولی بگیرند. من فکر میکنم اینها با یک میلیون دلار شدنی باشد. با 70 نفر کشته و با فضاسازی سنگین رسانهای به راحتی یک حکومت را پایین میکشد. در ونزوئلا هم شروع کردهاند و الان یکی، دو روز است که در آنجا درگیریهای خیابانی است و اگر بتوانند شیوهی اوکراین را در همین ونزوئلا پیاده کنند امکان دارد موفق بشوند. ولی آنجا باز حکومت یک پایگاه مردمی اجمالی دارد. ضمن اینکه به قول یکی از دوستان میگفت وقتی این اتفاقات سه، چهار سال اخیر را دیدیم ارزش انقلاب اسلامی و قدرت رهبری ولایت فقیه و ریشههای عمیق مردمی و شعور دینی این مردم، کسانی که در تفکر امام امت تربیت شدند را دیدیم. شما چندین انقلاب و یا حکومتهایی را دیدید که اجمالاً مواضع انقلابی داشتند و از آمریکای لاتین تا شرق اروپا تا غرب آسیا و تا شمال آفریقا هم بودند اما یا همهی آنها مهار شدند و تسلیم شدند یا با کودتا سقوط کردند یا تبدیل به جنگ داخلی خیابانی شد. تقریباً همهی آنها شکست خوردند. یعنی تا حالا شکست مقطعی خوردهاند تا انشاالله باز پیروز بشوند. چون آتش به زیر خاکستر میرود ولی تمام نمیشود. بالاخره یک ملتی که مزهی به خیابان آمدن و دولت پایین کشیدن را با شعار الله اکبر چشیده باشد نمیتوان به بطری برگرداند. به قول آنها این یک غولی است که از بطری بیرون آمد. میتوان با آن بازی کرد ولی این آتش زیر خاکستر خواهد ماند. حالا میتوانیم اهمیت انقلاب اسلامی را ببینیم که صدها و هزاران توطئه در این 35 سال کردند که هر کدام از آنها کافی بود تا ده حکومت را سرنگون کردند. جنگ، تروریزم، قضایای 88 و تا همین تحریمهایی که ادامه دارد. هر چه که میگذرد آدم بیشتر به این مردم و به این انقلاب افتخار میکند. البته علیرغم این ضعفها و اشکالاتی هم دارد که باید برطرف بشود. اینها را عرض کردیم که دشمن شکاکانه فکر میکند، سودگرایانه عمل میکند و ایدئولوژیک حرف میزند و اتفاقاً حرفهای خود را هم پس نمیگیرد. جریانی در داخل جهان اسلام به طور عام و در ایران به طور خاص وجود دارد که مادی فکر میکند، یعنی ماتریالیستی فکر میکند و میاندیشد، روشنفکرانه حرف میزند و بزدلانه عمل میکند. جریانی که در داخل جهان اسلام و در ایران ادعا میکند که اصلاً واقعیتها درست شناخته نشده و در این 35 سال درست دیده نشده است و انقلاب دچار یک سوء برداشت و دچار یک توهم نسبت به خودش و هم توهم نسبت به طرف مقابل و هم توهم نسبت به واقعیتهای جهان است و واقعبین نیست و واقعیت را نمیبیند. وقتی از او میپرسی واقعیت چیست؟ دو، سه مؤلفهی مادی میآورد که خود غربیها قبول ندارند. خود آنها هم میدانند اینطور نیست و میگویند ما از انقلاب اسلامی در این 35 سال بارها و بارها شکست خوردیم. در صحنهی خارجی و با 5، 6 کشور در این سالهای اخیر این اتفاق افتاده است. این را خود آنها میگویند. خود آنها میگویند نبرد در عراق، در سوریه، در لبنان، در غزه و در افغانستان تماماً جنگهای نیابتی است و همهی اینها جنگ ایران و آمریکا است و خودشان اعتراف کردند که در تمام این 5، 6 جبهه انقلاب اسلامی پیروز شده و حرف ما پیش رفته است. این را آنها میگویند. حالا یک عدهای در داخل جهان اسلام و در داخل ایران میگویند نه، اینطور نیست. این امکان ندارد و ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. امام میگفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و اینها میگویند ما هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم. این تفاوت این دو گفتمان است. او میگوید ما میتوانیم و این میگوید به خدا ما نمیتوانیم. این گفتمان ما نمیتوانیم و ما هیچ غلطی نمیتوانیم در برابر امریکا و غرب بکنیم مشخصاتی دارد که همینهایی است که عرض کردم. مادی فکر میکند، ماتریالیستی میاندیشد، روشنفکرانه و مقلدانه و ترجمهای سخن میگوید و بزدلانه عمل میکند. یعنی رسماً در برابر دشمن میگوید ما ضعیف هستیم. چون اگر آدم یک جو عقل داشته باشد وقتی کسی به میدان کشتی میرود و میخواهد با کسی کشتی بگیرد حتی اگر دندهی او ضرب خورده و گوش او شکسته و پای او در میکند به طرف نمیگوید. حتی اگر مشکل دارد باید بگوید من مشکل ندارم. چنانکه ضربه در دهان آنها میخورد و باز میگویند ما برنده شدیم. گفتند یک پسر و دختری تازه نامزد شده بودند و این مرد میخواست جلوی خانم خود پز بدهد و آمد از روی جوی آب بپرد که با کله به زمین خورد. بعد بلند شد و لباسهای خود را تکاند و به زنش گفت از این حرکت کیف کردی؟ خوشت آمد؟ اقلاً عقل او هم میرسد که اگر داخل جوی افتاده به جای اینکه بگوید افتادم بگوید کیف کردی و خوشت آمد که چطور پشتک زدم و از این تاکتیک خوشت آمد؟ اما اینجا یک عده برعکس هستند و در جاهایی که ضعف نداریم میگویند ضعف داریم. قوت ما را میگویند قوت نیست و ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. شما در این ایام بعضی از اینها را دیدید. من نمیخواهم بگویم سؤ نیتی هست. ولی رسماً اعلام کردند وضع ما خراب است و ما مشکل داریم و نمیتوانیم این مشکلات را حل کنیم. اصلاً اگر فرض کنید چنین مشکلاتی میبود نباید میگفتی. در یک نبرد که هیچ، حتی در یک معامله و مذاکره هم نباید اینطور حرف بزنی چون داری علناً از موضع ضعف حرف میزنی. مثل کسی که به میدان کشتی آمده و به طرف خود بگوید بیزحمت دست به دندههای من نزن که خیلی درد میگیرد. این پای من هم از بند در رفته است و شما لطف کن به اینجا هم دست نزن. این گوش من هم خیلی ناراحت است و مراقب باش و حالا بیا تا کشتی بگیریم. دقیقاً همان سه جایی را که باید با زحمت میفهمید خودت به او گفتی. او دقیقاً همین سه جا را هدف میگیرد. یعنی وقتی شما به طرف علامت دادی که مثلاً تحریم موفق شده دیگر مگر میتوانی مبارزه کنی؟ مبارزه نه، مگر میتوانی دیگر مذاکره کنی؟ این استراتژی برای مذاکره هم غلط است. نه اینکه استراتژی برای مبارزه نیست بلکه این استرای برای مذاکره هم نیست. یعنی وقتی به طرف میگویی اینجا اینطور شده و پول دانشگاههای خود را هم از خارج گرفتیم یعنی داری به طرف میرسانی که ما وا دادهایم و شما فقط باید سواری بشوی و لذا آنها پرروتر شدند. خودشان هم میگویند که ایران الان هم که آمده به مذاکره اعتقادی ندارد. این حرفها را در همین روزها گفتند. گفتند ایران مجبور شده که مذاکره کند. خب وقتی که شما با این مقدمه وارد نه مبارزه، بلکه مذاکره هم بشوید مذاکره به جایی نخواهد رسید مگر اینکه تسلیم بشوید. فقط مذاکرهای به پیروزی خواهد انجامید که او بداند اگر مذاکره شکست بخورد ضربات سنگینتری از ما خواهد خورد. آن وقت حاضر است که اگر امتیاز میگیرد امتیاز هم بدهد. یعنی آن وقت اگر بخواهیم برد برد هم باشد باید به این شکل عمل کنیم که اگر میخواهی مذاکره بکنی و اینقدر امتیاز بگیری باید اینقدر امتیاز هم به ما بدهی. برد برد این است. و الا اگر بگوییم به خدا وضع ما خراب است و خیلی مشکل داریم و داغان هستیم و بیا تا به یک شکلی مسئله را حل کنیم که دیگر برد برد نمیشود. اگر طرف مطمئن بشود که شما هیچ غلطی نمیتوانید بکنید برد برد نخواهد بود و برد باخت خواهد شد. وقتی او بفهمد اگر مذاکره شکست بخورد از داخل ایران تا عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و افغانستان هزینه میدهد، اگر مذاکرات شکست بخورد ممکن است همان چیزهایی اتفاق بیفتد که از آن میترسند، میگوید حالا یک امتیازی میدهیم و یک امتیازی میگیریم ولی اگر بداند شما میگویی به حضرت عباس ما هیچ غلطی نمیکنیم و اگر بتوانیم هم این کار را نمیکنیم، اولاً نمیتوانیم غلطی بکنیم و دوماً اگر بتوانیم هم غلطی نمیکنیم و اینجای ما هم درد میکند و اینجا هم شکسته و اینجای ما هم مشکل دارد و اگر میشود شما به یک شکلی کشتی بگیر که هر دوی ما ببریم. آیا این میشود؟ آن هم این کسانی که مادی عمل میکنندع شکاکانه میاندیشند و طلبکارانه حرف میزنند. تا حالا یک کلمه از حرفهای خود را پس نگرفتهاند. به آنها میگویی سر بعضی قضایا عذرخواهی کن. حالا که پدر ما را در آوردی اقلاً بگو اشتباهی شده است اما نمیگوید. بر سر قضیهی فلسطین بگو عذرخواهی میکنم، بر سر قضیهی افغانستان و عراق بگو عذرخواهی میکنم ولی هیچ جا این کار را نمیکند و میگویند ما همه جا کار درست را کردهایم و باز هم میکنیم. این کسی که میگوید ما چند هزار بمب اتم داریم و باز هم میسازیم و ممکن است بزنیم و تا حالا زدهایم و باز هم میزنیم اصلاً اجازه میدهد شما مذاکرهی برد برد با او بکنی؟ آن هم وقتی که از موضع ضعف باشد؟ این باید احساس بکند که اگر امتیازی ندهد در دهان او خواهد خورد و بعد مجبور است امتیازات سختتری بدهد. وقتی این احساس را کرد سر میز میآید و میگوید حالا بنشینیم تا با همدیگر مذاکره بکنیم. شما کجا تعهد میدهید و ما کجا تعهد میدهیم. اصلاً مذاکرات به این شکل است. ضمن اینکه اینها متخصص مذاکرات 50 ساله و 100 ساله هستند و اصلاً کار اینها همین است. یعنی یک مذاکرهای را شروع میکنند و تا 100 سال طول میدهند. مذاکرات فلسطین و صهیونیزم تا الان چقدر طول کشیده است؟ هنوز هم ادامه دارد ولی کجا نتیجه داده است؟ هیچ نتیجهای نداده است. نتیجهای که فلسطین گرفته فقط نتیجهی عملیاتهای جهادی و استشهادی بود. هر جا رفتی و به سبک امام عمل کردی یا امتیاز دادند و یا فرار کردند. ولی هر جا نشستی و گفتی بیا صحبت کنیم نشد و 60، 70 سال باید حرف بزنی. یک میلیمتر هم عقب نرفتهاند. هنوز خانههای صهیونیستی را میسازد، حرفهای خود را میزند و میگوید بیتالمقدس برای ماست. آن جاهایی که زور بود به عقب رفتند و جاهایی که زور نبود و فقط مذاکره بوده یک کلمه عقبنشینی نکردهاند و نخواهند کرد. بنابراین هم راه مبارزه و هم راه مذاکره از موضع قدرت وارد عمل شدن است. ضمن اینکه مبارزه و مذاکره همزمان است. شرق و غرب با همدیگر 60 سال مذاکره و مبارزه کردند. خط انقلاب اسلامی و امام و گفتمان انقلاب اسلامی در برابر اینهایی که مادی میاندیشند، متجددزده و انفعالی و ترجمهزده سخن میگویند و بزدلانه عمل میکنند و به دشمن میگویند ما ضعیف هستیم و نمیتوانیم هیچ غلطی بکنیم، میگوید ما واقعبینانه فکر میکنیم اما این واقعبینی به مفهوم واقعبینی مادی صرف نیست. بلکه واقعبینی الهی است. این واقعبینی ترکیب طبیعت و ماوراء الطبیعه است. واقعبینی یعنی دیدن همهی واقعیت که یکی از این واقعیتها این است که ما 35 است جلو میرویم و اینها به عقب میروند. مگر این واقعیت نیست. ایرانی که خودش در سوراخ موش بود و کسی آن را نمیشناخت، ایران را در دنیا به گربه و قالی و نفت میشناختند و چیز دیگری نبود. تازه تا سالها هر جا میرفتیم ایران را با عراق در نقشه اشتباه میگرفتند و خیلیها نمیدانستند ایران اصلاً کجا هست. هنوز هم خیلیها نمیدانند ایران کجاست ولی امام و انقلاب اسلامی را همهی دنیا میشناسند. واقعبینانه بیندیشیم. استراتژی ما در این هندسهی قدرت جهانی برای تمدنسازی در این پیچ تاریخی باید این باشد که واقعبینانه بیاندیشیم. منتها واقعیت فقط واقعیاتی که قابل محاسبه با چرتکهی مادی باشد نیست. واقعیت همین بود که ما به لحاظ مادی ضعیف بودیم ولی پیروز شدیم. ما در ده جبهه پیروز شدیم. قرار بود ما اول انقلاب شکست بخوریم. اسناد لانهی جاسوسی میگوید اینها 6 ماه دیگر سقوط میکنند. حالا داریم وارد سال سی و ششم میشویم و گسترهی مادی انقلاب از شبهجزیرهی هند تا شمال آفریقا شده است. حالا من به الهی و معنوی آن کاری ندارم. حتی آنهایی که مادی و منفعتگرا و ملیگرا فکر میکنند باید افتخار کنند و باید سر خود را بالا بگیرند و بگویند یک وقتی ایران یک کشور درجه سه و چهار بوده است و الان کشور درجه یک است. بعضیها میگویند کاری کنید که به گذرنامههای ایرانی افتخار کنند. آن افتخاری که شما میگویید زمان شاه بود. این افتخار نبود. میگفتند اینها نوکرهای خودمان هستند. گذرنامهی ایران یعنی گذرنامهی انقلاب اسلامی. اینها دشمن تو هستند. باید اتفاقاً افتخار کنی که در یک جمعی از ده ملیت اسم میبرند و تا میگویند ایران همه خیره میشوند. ما این را بارها دیدهایم. مثلاً میگویند هیئتهایی از کشورهای فلان و فلان و آمدهاند و تا اسم ایران را میبرد همه در سمینار نگاه میکنند تا ببینند ایران چه میگوید. این افتخار است. و الا به گذرنامهی ما ویزا نمیدهند و افتخار نمیکنیم. این را زمان شاه میدادند و الان هم به هر کشور درجه سوم و چهارمی این پاسپورت را میدهند و به این معنا محترم است. ویزا هم میدهند. پس معیار احترام این نیست. معیار احترام آن است که تمام حواسشان به شما باشد. پس ما باید واقعبینانه بیندیشیم. منتها منظور ما از واقعبینانه این است که همهی واقعیت را ببینیم. در رأس این واقعیتها این است که ما یکی از ابرقدرتهای منطقه شدیم و یکی از قدرتهای جهان شدیم. حالا من عبارتهای اینها را میخوانم که میگویند آن وقتی که قدرتهای بزرگ در جهان تشکیل میشوند، دیگر مستقیم با هم نمیجنگند و با هم جنگهای نیابتی میکنند. این شاخصهای است که خودشان میگویند. میگویند قدرتها تا خودشان بزرگ نیستند مستقیم میجنگند ولی از لحظهای که از هم احساس خطر میکنند مستقیماً با هم نمیجنگند و در سطح جهان با هم نیابتی میجنگند. چنانکه آمریکا و شوروی از کره و ویتنام تا آنگولا در آفریقا با هم نیابتی میجنگیدند و مستقیم نبود. تا کوبا و قضیهی بحران موشکی نیابتی بود. میگویند بهترین دلیل برای اینکه انقلاب اسلامی امروز یک قدرت جهانی شده این است که ما در 6، 7 کشور با ایران نیابتی میجنگیم و همه جا اینها به جلو آمدند و حرف اینها به کرسی نشست. در غزه اینها بردند. در لبنان اینها پیروز شدند، در سوریه اینها پیروز شدند، در عراق هم امروز انقلاب اسلامی هست و در افغانستان هم مجبور شدیم بیرون برویم. پس میگوید بین آمریکا و غرب و صهیونیست با انقلاب اسلامی 5، 6 جنگ در گرفته که در هر 5، 6 جنگ اینها بردهاند. اگر هم نمیبردند کافی بود که معلوم بشود اینها یک قدرت جهانی هستند و دیگر نمیتوان انقلاب اسلامی را نادیه گرفت چون ما همه جا داریم با اینها میجنگیم. پس باید واقعبین باشیم. واقعیت همینهاست. اینها واقعیتهایی است که خود دشمن میگوید. وقتی میگوییم واقعبین باشیم چرا اینها را نمیبینیم؟ اتفاقاً اینهایی که میگویند واقعبین هستیم اهل توهم هستند. واقعیت بیرونی اینها است. یک انقلابی هم نباید اهل توهم باشد که خیال کند بنده حق مطلق هستم و بنده گارانتی الهی دارم و ما چه زحمت بکشیم و چه زحمت نکشیم صد درصد پیروز هستیم، چه عاقل باشیم و چه عاقل نباشیم، چه هوشیار باشیم و چه هوشیار نباشیم، چه تقوای جهادی داشته باشیم و چه نداشته باشیم، چه متحد باشیم و چه متحد نباشیم در هر صورت پیروز هستیم. این هم توهم است. این توهم از نوع انقلابی است و آن هم توهم از نوع محافظکارانه و سازشکارانه است. واقعبینی هیچ کدام از این توهمها نیست و آن این است که «اِن تنصر الله ینصرکُم...» این واقعیت بزرگ این عالم است که خدای این عالم به مؤمنین وعده داده است. منتها این «اِن تنصر الله» و نصرت خدا یعنی باید عقل باشد، مقدمات، نظم، برنامه، تلاش و هدف الهی و توکل به خدا باشد و بعد به صحنه بروی و خدا قول داده که به شما کمک میکند. امام در وصیتنامهی خود میگوید به وعدههای خدا اعتماد کنید. این آن قدرتی است که کسی نمیبیند. هو الغدیر. منشأ قدرت اوست ولی باور نمیکنی و نشستی و چرتکههای مادی میاندازی در حالی که مؤمن باید چرتکهی مادی میاندازد و باید بیندازد اما همه چیز در این چرتکه نیست. یک دستگاه محاسباتی دیگر هم در کنار این وجود دارد. اینطور نباشد که این را تعطیل کنید. باید در کنار این باشد و آن دستگاه محاسباتی مبتنی بر ایمان به وعدههای الهی است. «اَوفوا بعهدی اوفِ بعهدکم...» به عند من وفا کنید که به عهدی که با شما بستهام وفا کنم. «اِن تنصر الله ینصرکُم...» کمک کنید، هزینه بگذارید به شما کمک میکنم و نمیگذارم شکست بخورید. آن دستگاه محاسباتی بر اساس ایمان و جهاد و شهادت و توکل و اخلاص و فداکاری در کنار این عقل و چرتکهی محاسباتی است. بله، واقعبینانه میاندیشیم. واقعیت را درست میبینیم. حالا چگونه حرف بزنیم؟ باید صادقانه و عاقلانه سخن بگوییم. باید ترکیب صداقت و عقلانیت را داشته باشیم. چگونه عمل میکنیم؟ ترکیب شجاعت و حکمت که اصلاً در خود شجاعت باید حکمت باشد و اگر نه تحور است و شجاعت نیست و حماقت است. شجاعانه عمل میکنیم، شفاف، منطقی و صادقانه محاسبه و عمل میکنیم. این خلاصهی بحث است. حالا من فقط سه عبارت از این سه جریان آوردهام و میخواهم در بقیهی عرض خود برای حرف خودم استدلال بیاورم که گفتم سه جریان با سه روش در گفتار و رفتار و اندیشه و تفکر داریم. اول راجع به این جریانی که عرض کردم اینها شکاکانه فکر میکنند و اصلاً به لحاظ نظری صهیونیزم و امپریالیزم غرب و سرمایهداری که اسم آن صهیون و لیبرال است و ظاهر آن هم ایدئولوژی است و در ادبیات خود هم به کار میبرند باید بگویم در واقع مبنا اساساً حق و باطل نیست. بعضی از بزرگترین نظریهپردازان متأخر غرب که در این 20 سال اخیر حرفهای آنها در دانشگاههای معتبر و مهم غرب در حوزهی روابط بینالملل تدریس میشود در باب این که ما با یک جهانی روبرو هستیم که هژمونیک و ایدئولوژیک و محکم حرف میزند و پراگماتیستی عمل میکند در حالی که به لحاظ نظری اساساً به هیچ ارزش قطعی در عالم اعتقاد ندارد، کلی حرف زدهاند. کاملاً شکاک و نسبیگرا هستند. در حوزهی ادبیات فلسفهی علم چه اتفاقی افتاده است؟ در حوزهی روابط بینالملل عیناً همین منعکس شده است. دوستان حتماً ملاحظه کردهاند که در آنچه که اینها در حوزهی فلسفهی علم بحث کردند و گفتند ما در حوزهی معرفت از فلسفه تا علوم اجتماعی تا حتی علوم طبیعی و حتی علوم ریاضی با پارادایمهای مختلف مواجه هستیم و با یک حقیقت مطلق مواجه نیستیم. توان پارادایمها در رقابت با همدیگر کاملاً مشکوک است و امکان رقابت وجود ندارد. برای اینکه هر پارادایمی جهان و مصالح مسلط بر جهان را با یک مؤلفههایی نگاه میکند و اولویتبندیهای آن به نحوی متفاوت با دیگری است و اصلاً از هیچ دو چشمی یک واقعیت یکسان دیده نمیشود. خب وقتی در حوزهی فلسفهی علم حقیقت مشترک، درک مشترک، زبان مشترک، ذهن مشترک، امکان استدلال یقینآور زیر سوال رفته و منتفی شده معلوم است که در همهی علوم انسانی و اجتماعی از جمله در سیاست و از جمله در سیاست بینالملل این مسئله خیلی واضحتر است. حالا چرا واضحتر است؟ چون اینجا اتفاقاً پای منافع بیشتر به میان میآید. حالا ممکن است بگویید در حوزهی مثلاً روانشناسی خیلی بحث منافع اقتصادی و کمپانیها مطرح نباشد که اتفاقاً در آنجا هم هست. یعنی به روانشناس سفارش میدهند که چطور میشود روح مصرف را در افراد تقویت کرد تا کمپانیها سود کنند. ولی در حوزهی نبرد قدرت و ثروت در سطح بینالملل منافع خیلی محسوس است. بنابراین انگیزهی کاملاً مادی وجود دارد و اتفاقاً خیلی بیشتر هم وجود دارد و لذا در آنجا صریحتر و واضحتر میگویند که هیچ مجموعهی واقعیت بیطرفی وجود ندارد که پارادایمهای رقیب را بتوان بر اساس آن ارزیابی نظری کرد و همان حرفی که میگویند در فیزیک میزنیم به طریق اولی در علم سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت و روابط بینالملل و سیاست خارجی میزنیم. الان در فیزیک چه میگویند؟ مناظرهها در دهههای اخیر در حوزهی فیزیک بر سر این آمده که مناظرهی بین پارادایمها اساساً امکان ندارد و ما در حوزهی حتی فیزیک در باب نظریهی نور که نظریات ذرهای یا موجی نور یا اینکه ذات ذرات ریز اتمی چه هست اختلافهای علمی خیلی جدی و مبنایی دارند ولی میگوید هیچ کدام از این دو طرف در فیزیک نمیتوانند به هم اثبات کنند که این نظریه درست است یا آن نظریه درست است. فقط هر کدام میتوانند یک نظریه را انتخاب کنند. بر چه اساسی انتخاب کنند؟ بر اساس منافع و اینکه کدام مشکلات مادی ما را بهتر حل میکند و دیگر به درست و غلطی آن کاری نداریم. وقتی در فیزیک راجع به نظریهی نور یا راجع به تبیین ذرات اتمی میگوید ما به توافق نمیرسیم و هر کسی هر چه میخواهد بگوید و در اینجا هیچ کس حق ندارد دیگری را محکوم کند و اینجا اصلاً واقع و غیر واقع نداریم و اصلاً واقعبینی معنا ندارد و امکان واقعبینی در فیزیک نیست چه به حوزهی علوم اجتماعی برسد. خب در حوزهی علوم اجتماعی خیلی واضحتر این حرفها را میزنند. به خصوص در حوزهی روابط جهانی و سیاست و اقتصاد بینالملل صد درصد مسئلهی قدرت و ثروت و اعتبار جهانی و منزلت اجتماعی مطرح است خیلی صریحتر و گستاخانهتر این حرف گفته میشود و آن این است که اصلاً مناظرهی بین پارادایمی مشخص نیست و همان حل و فصل تضاد بین پارادایمها هست یا نه و ما امکان حل و فصل تضاد بین دیدگاههای مختلف را نداریم. ما فقط باید بین این دیدگاه سازش به وجود بیاوریم. اینهایی که میگویم عین تعابیر اینهاست. چنانکه گویی یکی حقوق است و سایر پارادایمها باطل، بسیار اشتباه است. این توهمی بوده که ما در قرون 18، 19 و 20 داشتهایم. میگوید امروز از فیزیک تا سیاست جهانی واقعبینی به معنای دقیق کلمه امکان ندارد. حقگرایی و حقمحوری هم امکان ندارد که بگوییم چه کسی حق است و چه کسی باطل است. فقط مسئله این است که چه کنیم مشکلات ما سریعتر حل بشود و منافع بیشرتی تأمین بشود و یک درک اشتباهی از سرشک نظریه داشتیم که بین شواهد و دادهها پیوند میدادیم. چطور میفهمیدیم یک نظر درست است و یک نظر غلط است؟ میآمدیم و دادهها و شواهد را میدیدیم و میسنجیدیم که بیشتر به نفع کدام یک از این نظریات است و علیه کدام یکی از نظریات است. در حالی که الان ما میگوییم اصلاً نظریهی مستقل از شواهد وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. همان مواردی که شما به عنوان مؤید نظریهی خودت میآوری را از منظر نظریهی خودت نگاه میکنی که میگویی اینها مؤید نظریهی من است. یعنی دور است. حالا من الان نمیخواهم وارد بحث حوزهی فلسفه و معرفتشناسی بشوم. کسانی که بدیهیات و علم حضوری را انکار کردند در آخر در همین دور میافتند. کسانی که گفتند علم فقط علم تجربی و حسی است و مفاهیم فراحسی علم نیست و توهم است در این چاه افتادهاند. از آن چاله در آمدند و به این چاه افتادهاند و راه حل این هم بازگشت به بنیادهای اساسی در حوزههای معرفتشناسی است. ولی الان ما نمیخواهیم با اینها در حوزهی اپیستمولوژی و فلسفهی علم بحث بکنیم. من میگویم وقتی که نظریهپردازان برجستهی اینها در همین حوزهی روابط بینالملل و استراتژی جهانی و جغرافیای سیاسی در دو دههی اخیر میگویند نه واقعت قابل درک است که بتوانیم بگوییم چه کسی واقعبین است و چه کسی واقعبین نیست و بنابراین واقعگرایی معنا ندارد و از فیزیک تا سیاست خارجی هر نظریهای برای خودش هر شاهدی میآورد. در واقع به روباه گفتهاند شاهد تو کجاست و او هم دمش را نشان داده است. اصلاً دقیقاً معنی حرف همین است. میگویند له و علیه هیچ نظریهای نمیتوان شاهد آورد. هر کس به نفع خودش شاهد بیاورد همان روباهی است که دم خودش را شاهد آورده است. چون ما شاهدی که همهی پارادایمها آن را قبول داشته باشند به عنوان داوار نداریم و مبانی ما اساساً متضاد است. بنابراین مناظرهی بین پارادایمی نمیتواند با درخواست شواهد و مثالهای بیرونی حل بشود چون نظریهی مستقل از شواهد نیست و نمیتواند باشد و شاهد مثال فقط به این خاطر شاهد مثال است که با چهارچوب نظریهی تو سازگار شده است. و الا در چهارچوب نظریهی من این شاهدی به نفع تو نیست. یعنی هر سه، چهارتایی اینها این قضایای بیداری اسلامی را نگاه میکنند و یک واقعیت واحد را میبینند ولی باز هم نتایج خودشان را میگیرند. او میگوید اینها منشأ طبقاتی و اقتصادی داشت و آن یکی این دیدگاه را دارد که این یک معامله بین شرق فروشکسته با غرب است که میخواهد هژمونی واحد جهانی باشد. آن یکی میگوید این دعوای قومی قبیلهای و ملیگرایی است. میگوید هر کدام هر نظریهای داشتید اینها را تأیید بر نظریهی خودتان میگیرید. میخواهم بگویم این آقایانی که در کشورهای مثل ما میگویند واقعبین باشیم و واقعبین باشیم و رؤیاهای ایدئولوژیک و شعارهای انقلابی را کنار بگذارید ببینند که رئیسها و معلمهای شما میگویند اصلاً واقعیت و واقعبینی و واقعگرایی معنا ندارد و باید به دنبال منافع خود باشی. بنابراین هر لحظه هر چیزی میتوان گفت و هر کاری میتوان کرد. مبنای عمل اینها این است نه مسئلهی دموکراسی و توسعه و حقوق بشر که میخواهند با آن کلاه گشاد بر سر آدمهای نادان سطحی بگذارند. یا جاهلان یا متجاهلان. بنابراین پارادایمها هر کدام مسائل محوری را طبق محفوظات خودشان تعریف کردند و دادههای مرتبط از این تعریف پیشینی خودشان نشأت میگیرد و بنابراین در هر لحظه هر کاری میتوان کرد و هیچ کس نمیتواند کس دیگری را محکوم کند. اگر واقعبین هستید نگاه کنید و ببینید که اینها از این منظر به مسائل نگاه میکنند. اینکه میخواهیم جهان هستهای نباشد و سلاحهای کشتار جمعی نباشد معلوم است یعنی چه. اصلاً اگر کسی اینها را نداند نگاه میکند و میبینید کسانی میگویند سلاح کشتار جمعی خطرناک است که بیشترین سلاحها را دارند و مصرف هم کردهاند و اتفاقاً تهدید هم میکنند. دیدید شما که اینها بگویند جهان عاری از سلاح هستهای؟ هیچ کدام این را نمیگویند. مثلاً میگویند خاور میانهی خالی از جهان هستهای. غرب آسیا عاری از سلاح هستهای. یعنی بقیه و همه جای دنیا غیر از آمریکا و اسرائیل و غرب و این 5، 6 کشور همه باید عاری از سلاح هستهای باشند ولی اینها نه. تا میگویی میخواهد جهان عاری از سلاح هستهای در سازمان ملل به قانون تبدیل بشود اینها محکم وتو میکنند و جلوی آن میایستند یا اگر میبینند اثری ندارد بازی میکنند و کنار میروند و به آن محل نمیگذارند. ولی در شعارهای خود مثلاً میگویند خاور میانهی عاری از موشکهای بالستیک. خب چرا خاور میانه عاری از موشکهای بالیستک باشد و چرا جهان نباشد؟ چرا کل جهان عاری از موشکهای بالستیک نباشد؟ میگویند ما باید داشته باشیم و شما نباید داشته باشید. در هند بودیم که یک استادی از استادهای چپ هندی هم آنجا بود و گفت من به لحاظ ایدئولوژیک که اصلاً دینی نیستم و اصلاً دین را قبول ندارم ولی انقلاب شما را قبول دارم. مردم شما را قبول دارم و اگر آمریکا و غرب به شما حمله کنند من با دانشجوهای خود به کنار شما میآییم و میجنگیم. بعد سوال میکرد و میگفت چرا شما میگویید سلاح هستهای نمیخواهیم؟ گفتم برای اینکه با مبانی اسلامی سازگار نیست. هر چیزی که بزنی و آدمهای بیگناه و عالم و دنیا را با آن خراب بکنی با دیدگاه اسلامی سازگار نیست. مثل این میماند که به خاطر چهار نفر یک پتکی را روی ده هزار نفر آدم بزنی. این جنایت است. حالا او از ما تندتر بود و به پشت تریبون رفت و در دفاع از سلاح هستهای ایران که باید داشته باشد نیم ساعت حرف زد. او از ما داغتر بود. او میگفت شما مصرف سلاح هستهای را حرام میدانید. داشتن آن که حرام نیست بلکه بازدارنده است. میگفت اگر شما سلاح هستهای داشته باشید بازدارنده است. شما سلاح هستهای داشته باشید و مصرف نکنید. اینها هم مصرف نمیکنند ولی همین که بمب اتم دارند تمام دنیا روی اینها حساب میکند و هر چه میگویند همان انجام میشود. اگر شما هم بمب اتم داشته باشید دیگر نمیتوانند راحت وتو کنند و راحت تهدید کنند و راحت بگویند آمدیم و آمدیم و میترسند. شما هم برای اینکه اینها از بمب اتم شما بترسند همانطور که همه از بمب اتم اینها میترسند این بمب را داشته باشید. داشتن این بمب که اشکالی ندارد بلکه مصرف آن اشکال دارد. اگر شما داشته باشید نه آنها مصرف میکنند و نه شما مصرف میکنید و از طرفی کسی جرئت نمیکند به شما حمله بکند. حتی من آنجا گفتم شوروی بمب اتم داشت که سقوط کرد و این کمکی نمیکند و او گفت شوروی از درون سقوط کرد و چون شوروی بمب اتم داشت هیچ کشوری نمیتوانست به آن حمله کند. اگر شما بمب اتم داشته باشید هیچ کشوری جرئت حملهی نظامی به شما نخواهد کرد. یعنی شما با جنگ سقوط نمیکنید. حالا اگر از داخل سقوط کنید یک بحثر دیگری دارد. میخواهم بگویم حتی افکار عمومی روشنفکری دانشگاههای جهان اینطور میگویند. من این را در دو، سه دانشگاه شنیدهام. از هند شنیدهام و در دانشگاه آمریکای لاتین هم شنیدهام. این هم یک واقعیتی است. یعنی یک بخشی از افکار روشنفکری چپ در دنیا با اینکه ایدئولوژی ما را قبول ندارد و نمیشناسد ولی معتقد است که شما در هندسهی قدرت جهانی تنها کشوری هستید که یک جریان عظیم مستقل را رهبری میکند. او میگفت چشم ما به شما است و اگر شما شکست بخورید ما مأیوس میشویم. این هم یک واقعیتی است. آنها از آن طرف میگویند شما باید بمب اتم داشته باشید. ما میگوییم نه ولی آنها میگویند چرا نه؟ چرا آنها داشته باشند و شما نداشته باشید. حالا من این را مثال عرض کردم که بدانید وقتی از واقعبینی میگویند اینها میگویند واقعبینی معنا ندارد و از آن طرف هم این یک واقعیت در دنیا است که یک عدهی زیادی از ما تندتر حرف میزنند. پس در عمل اصولی وجود ندارد ولی حالا ادبیات کاملاً به اسم ارزشهای آمریکایی و ارزشهای غربی ایدئولوژیک است. در نظر میگویند همه چیز جدلی الطرفین است و شکاکیت از دل تجربهگرایی مادی بیرون آمد و مبنای آنها نفی ایده و اصالت سود است و طرفدار اصالت سود و اصالت فایده و نفی ایده هستند و اسم این را رئالیزم و واقعبینی میگذارند. حالا میگویند رئالیزم و رئالیته، واقعبینی و واقعگرایی از منظر فلسفهی علم یک معنی دقیق علمی نیست. بعد میپرسی اگر پارادایمها نمیتوانند در سیاست خارجی و فرهنگ و در این نبرد خارجی که درگیر است و یک طرف آن ما هستیم و یک طرف دیگر آن کل غرب و صهیونیزم هستند و یک طرف آن قدرتهایی مثل چین و روسیه هستند که میگویند ما با غرب و آمریکا درگیری ایدئولوژیک نداریم و اصلاً ما ایدئولوژیک نیستیم ولی ما هم میخواهیم مستقل و حداقل یک قدرت جهانی باشیم. یعنی الان 4 بازیگر در دنیا بازی میکنند. یکی آمریکا و صهیونیستها و وابستگان و متحدان اروپایی اینها و نوکران اینها در کشورهای اسلامی عربی و غیر عربی هستند. حکومتهای وابسته، دیکتاتوری،کودتایی، سرکوبگر و سکولار هستند. یکی ایران است و انقلاب اسلامی است که نهضت بیداری را ایجاد کرد که البته چون جهان اسلام اکثراً اهل سنت هستند و یک تفاوت مذهبی وجود دارد امکان رهبری مستقیم تمام این نهضت در جهان اسلام به راحتی نیست و این یکی از چوبهایی است که میخوریم از اینکه بعضیها سعی کردند بگویند این انقلاب شیعی است و فقط اسلامی نیست. باید بگوییم خاستگاه این انقلاب شیعی بود ولی این انقلاب فقط شیعی نیست و بلکه اسلامی است. بعضیها در داخل ادبیات اینچنینی داشتند و از خارج هم کمک میکنند که بگویند این انقلاب شیعی و ایرانی است و به دنبال امپریالیزم شیعی و امپراطوری ایرانی است. این کار ما را خراب کرده است و باید برای این یک فکری بکنیم. من خواهش میکنم دوستان که در حوزهی استراتژی کار میکنند روی این قضیه فکر کنند. ما هنوز نتوانستیم رابطهی گفتمانی درستی با جهان اسلام برقرار کنیم. همین مقدار که حرف ما رسیده تأثیر خود را گذاشته است ولی ته ته نگاه به مذهب و اختلافات و مسائل میکند. کشورهای وسط هم هستند که نگاه میکنند تا ببینند چه کسی برد و چه کسی باخت. یک چهارم هم قدرتهایی مثل روسیه و چین هستند که به لحاظ اقتصادی و نظامی یک قدرتی هستند اما هیچ کدام دیگر ادعای ایدئولوژیک ندارند. از کمونیزم برای چین فقط پرچم آن مانده است. اینها که کمنونیست نیستند. یک سرمایهداری دولتی مبتنی بر نیروی کار ایجاد کردهاند و در این حوزه هم بسیار موفق بودهاند. دیگر در چین کسی شعار کمونیستی نمیدهد. در کنگرهها میگویند و پرچم آن را هم دارند ولی ایدئولوژی کمونیزم اصلاً بر چین حاکم نیست. اینها کجا هستند و آن حرفهای مائو کجاست. روسیه هم که صریحاً گفت ما اصلاً به سوسیالیزم کاری نداریم. در دانشگاه مسکو یک جلسهای در مورد بحث توسعه بود که ما هم رفتیم و یک نفر از روسها از سوسیالیزم دفاع نکرد و همهی آنها صحبت خصوصیسازی و سرمایهداری کردند. من گفتم آدم شک میکند. اینجا مرکز سوسیالیسم است و حداقل یک نفر از شما یک دفاعی بکند که آدم بتواند اشکال کند. پس اینها ایدئولوژیک نیستند ولی قدرت هستند. به لحاظ ایدئولوژیک الان جهان دو قطبی است. همه جا جنگ نیابتی در جریان است. ما باید این را بفهمیم که ما قدرت شدهایم. این حاج عیسی خادم امام میگفت یک وقتی امام در حیاط قدم میزد و سید احمد هم در کنار ایشان بودند و من هم در کنار این دو بودم. مرحوم سید احمد گفت جهان دو ابر قدرت دارد که بالاخره دنیا را بین خودشان تقسیم کردهاند. تا مرحوم سید احمد گفت جهان سه ابرقدرت دارد امام فرمود سه ابرقدرت دارد. سومی ما هستیم. سه ابرقدرت هست. آمریکا، شوروی، ایران. ببینید امام این را چه زمانی گفته است؟ زمانی که ما هنوز داشتیم در کشور خودمان میجنگیدیم. الان که ما در یک منطقهی وسیعی در جهان با اینها میجنگیم. بعضیها اینها را واقعیت نمیدانند و فکر میکنند امام واقعبین نیست. اینها واقعیت است. آنها میگویند وقتی پارادایمها رقابت نظری و داوری نظری نمیشود باید ببینید کدام پارادایم گزارش بهتری را از وضعیت جهان برای ما ارائه میکند که ما بر اساس آن گزارش بتوانیم موفق عمل کنیم و پیروز بیرون بیاییم. یعنی گزارش منتج به پیروزی، منجر به پیروزی را ترجیح میدهیم. به درست و غلطی آن کاری نداریم چون نمیتوانیم کاری داشته باشیم. بنابراین پارادایمها بر اساس حسن گزارشهایی رقابت میکنند که برای تبیین آنچه که شما به عنوان نظریهپرداز یا متخصص روابط بینالملل برای هدف، برای پژوهش، برای ایدئولوژی خود مفید و محوری میدانید ارائه کنند. یعنی آن کسی که گزارش مفیدتر و کاراتری ارائه کند که در انتها مثلاً این در بیاید که در این نقشه اگر به این شکل رفتار کنی اینجا موفق میشوی و در اینجا شکست میخوری. میگوید باید به حوزهی موفقیت برویم و از حوزهی داوری تئوریک کنار برویم. بنابراین آنچه که دستور سیاسی آمریکا و غرب است و اسم آن را با کلمهی واقعگرایی و واقعبینی به بقیهی جاها مسلط کردند و ادبیات و تفکر خودشان را بر مطالعات روابط بینالملل متسلط کردند در حالی که خودشان در داخل خودشان چنین دیدگاهی دارند نشان میدهد که ما باید از اتفاقات جهان چه انتظاراتی داشته باشیم و چه انتظاراتی نباید داشته باشیم. اتفاقاً واقعبین نیستند آنهایی که به عنوان واقعبینی میگویند باید وا داد. اینها واقعبین نیستند. اتفاقاً مشکل ما با این دوستان این است که شما اهل توهم هستید. دچار وهم هستید. واقعیت اینهایی است که ما میگوییم و خود آنها هم میگویند. منتها این ادبیات را بر جهان مسلط کردند چون پولدارترین و بزرگترین جامعهی سرمایهداری و آکادمیک موجود به خصوص در نیم قرن اخیر آمریکا بوده و اینها توانستهاند حرف خود را با زور و پول و رسانه و هم با تئوریزه کردن توسط این تینک تانکها به نتیجه برسانند. یکی از دوستانی که در این حوزه تحقیق میکرد میگفت مسئلهی اصلی حداقل 75 تینک تانک درجه یک در آمریکا و صهیونیست و سرمایهداری ایران و جهان اسلام است. یعنی 24 ساعته گزارشها را در کنار هم میچینند و پازل را تکمیل میکنند که در داخل ایران باید با اقتصاد ایران چه کرد و با افکار عمومی چه باید کرد و با دانشگاه و روحانیون و احزاب ایران چه باید کرد و در روابط خارجی و روابط منطقهای ایران چه باید کرد و با نفت و تولیدات و کشاورزی و صنعت و علوم هستهای و موشکهای ایران باید چه کار کرد. ایشان اسمهای این شوراهای فکری که در این قضایا کار میکنند را داشت و میگفت اینها هر چند ماه گزارش میدهند و حتماً یکی از گزارشهای ماهانهی اینها راجع به ایران و این منطقه است. بنابراین اینها واقعیت است. یعنی ما یک مسئله شدهایم. انقلاب اسلامی ایران یک استخوانی شده که در گلوی اینها گیر کرده است. اینها داشتند دنیا را قورت میدادند و این استخوان اجازه نداد. اینها گفتند بعد از سقوط شوروی کار تمام شد و دهکدهی جهانی با کدخدا تشکیل شد. کدخداپرستی هم که بین خیلیها هست. اینها گفتند تمام شد. امام و ادبیات انقلاب و اینکه در برابر واقعگرایی آرمانگرایی است و یک دقت علمی صوری هم ظاهراً برای آن درست کردهاند و 4 منحنی تشکیل دادهاند و یک عده آدم که عقل آنها به چشمشان است و وقتی 4 فرمول و منحنی میبینند خیال میکنند این علمی است و نمیدانند که مزخرفات را هم میتوان به شکل منحنی نشان داد. خرافات را هم میتوان به شکل منحنی نشان داد. بعضی از این منحنیهای آدم خر کن در کتابها هست که تا طرف میبینید میگوید این اقتصاد علمی است. چرا؟ برای اینکه یک فرمول ریاضی و یک منحنی هم در آن بود. خب نادان کسانی که در حوزهی اقتصاد کلان دیدگاههای متضاد دارند در حوزهی اقتصاد خرد همه منحنی میکشند و همه هم به همدیگر بیسواد میگویند. آن جریان به این جریان میگوید شما علمی نیستید و این جریان به آن جریان میگویند شما علمی نیستید. همهی آنها هم منحنی و فرمول ریاضی دارند. منتها چون تو هم مرعوب هستی و هم نادان هستی و هم واقعبین نیستی خیال میکنی اینها علمی است. علم یعنی باید برای واقعیت آن یک استدلال بیاوری و بگویی چرا واقعیت است؟ چطور تفسیر کردی؟ مؤلفههای آن کجا هستند؟ چرا این واقعیت را اینطور تفسیر کردی و بعد میخواهی چه نتیجهای از آن بگیری و اصلاً چرا؟ اگر توانستی به این چهار سوال جواب بدهی تحلیل جنابعالی علمی است. توصیف و توصیهی تو علمی است اما وقتی نتوانستی یعنی هیچ کدام اینها علمی نیست و کلاهبرداری است و ما از این کلاهبردارهای ترجمهزده در کشور خودمان داریم که ظاهراً علمی حرف میزنند. بنابراین این قسمت عرضم را جمعبندی میکنم. یک، آنها برای این حوزهی تحول هندسهی قدرت جهانی و اینکه واقعیت چیست و این پیچ تاریخی چه پیچی است و در آن باید چه کار کرد و استراتژی چیست ایدئولوژی ندارند. استراتژی دارند ولی ایدئولوژیک حرف میزنند. با قلدری حرف میزنند. اسرائیل در این 60 سال یک کلمه از حرفهای خود را عوض نکرده است. شما دقت کردهاید؟ اسرائیل و رژیم صهیونیستی از 1948 تا الان یک چیز را میگوید. چه وقتی در موضع قدرت بود و 7 ارتش حکومت عربی را در یک جنگ 6 روزه لت و پار کرد و ظرف چند روز نصف لبنان را گرفت این حرفها را میزد و چه وقتی هم که حزبالله از لبنان بیرونش کرد و بعد در غزه شکست خورد و در لبنان شکست خورد و خودش گفت ایران آمده و دو جمهوری اسلامی درست کرده که یکی در بالای ما یعنی لبنان و یکی در چپ ما یعنی غزه است و ما اگر از کرانهی باختری عقبنشینی کنیم ایران سومین پایگاه را تشکیل میدهد و در حالی که ما میخواستیم ایران را محاصره کنیم اینها ما را محاصره میکنند و خیر بعدی ایران در داخل قدس است. خودشان اینها را گفتند. ما که نگفتیم. نخستوزیر رژیم صهیونیستی وقتی مصر شلوغ شد گفت «مبارک» با ما تماس گرفته و ما هم با او موافق هستیم و «مبارک» گفته اگر من سقوط کنم مصر و شمال آفریقا همه به دست انقلاب ایران میافتد. «مبارک» اینها را گفت. اینها در 4، 5 جبهه از ما شکست خوردند ولی خط قرمزها در ادبیات آنها تغییر نکرد. ولی در واقعیت نگاه میکنند تا ببینند زور کدام طرف است. اگر زور باشد خط قرمز آن 20000 سانتریفیوژ میشود. اگر زور نباشد خط قرمز 1 سانتریفیوژ نمادین پشت شیشه میشود آن هم بعد از 20 سال که مذاکره کردند. اینطور هستند. بر سر فلسطین چه کار کردند؟ شما فکر میکنید اگر در جنگ 8 ساله نمیجنگیدیم و بچههای ما اینها را عقب نمیزدند با مذاکره مسائل حل میشد. یک نفر از شما هست که فکر کنید این اتفاق میافتاد؟ یعنی مثلاً صدام آمده و مسلط شده و غرب و این رژیمهای فاسد عربی هم پشت آن هستند و بگویند ما 10 یا 11 هزار کیلومتر از خاک شما را گرفتهایم و ایرانیها هم هر چه زور میزنند نمیتوانند دیگر جلو بیایند. فکر میکنید چه اتفاقی میافتاد؟ خدا شاهد است تا همین الان بر سر جزئیات مذاکره میکردیم. مثلاً میگفتند یک سیم خارداری اینجا بود. میشود این سیم خاردار را یک سانتیمتر آن طرف ببرید و شما هم به جای این دو سانتیمتر این طرف بیایید؟ سوریه همینطور شد. جولان چطور شد؟ جولان تا همین الان در دست اسرائیل است. کرانهی باختری رود اردن با مذاکره در دست آنهاست. در صحرای سینا هم که عقب آمد برای این بود که کل مصر را گرفت. مصر را فروختند. گفت در ظاهر از صحرای سینا عقب میآییم. یعنی کل مصر را گرفت و صحرای سینا را داد. اینطور هستند. ولی وقتی دیدند بچههای ما با دست خالی عملیات پشت عملیات میکنند، شهید میدهند و جلو میروند، گفت ما به عقب و بر سر مرزهای خود میرویم. برادرها شما بهتر از من این را میدانید و خود شما در این حوزه متخصص هستید. قدرت فیزیکی تا در صحنه نباشد، قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و به خصوص قدرت عقیدتی اگر نباشد، ارادهی قوی و قدرت اگر نباشد، پشت میز هیچ مذاکرهای به هیچ جا نمیرسد. هزار مثال هم برای شما میزنم. باید قوی بشویم. باید خودمان را قوی بکنیم. اقتصاد داخلی، اقتصاد مقاومتی، فعالیتهای جهادی و فعالیتهای فرهنگی بکنیم. اینها باید بفهمند ما قوی هستیم که پای میز آمدهایم. بعد ممکن است امتیازی بدهند و الا تا احساس کنند شما ضعیف هستید همین است. اینها به ژاپن و آلمان و ایتالیا رحم نکردند. هنوز ژاپن و آلمان حکومت مستقل ندارند. هنوز ارتش مستقل ندارند. قانون اساسی اینها را آمریکاییها نوشتند با اینکه نوکر صد درصد اینها هستند. هنوز پادگانهای آمریکا در ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهانی دوم تخلیه نشده و تخلیه هم نمیشود. کجا اینها شعار خود را عوض کردند؟ اینها شعار خودشان را عوض نمیکنند پس ما چرا شعار خودمان را عوض بکنیم. بنابراین ما باید بدانیم که اینها میگویند حق بودن کافی نیست بلکه نوع گزارش مهم است. اینهایی که میگویند واقعبین باش گوش بدهند که خود آنها میگویند واقعبینی کشک است و نوع گزارشی که از واقعیت میکنی مهم است. واقعیت چه هست؟ دوم، خودکمبینی نداشته باشیم و خودمان را نبازیم. باید احساس کنیم ما یک بخش مهمی از واقعیت جهانی را تغییر دادهایم. تا 40 سال پیش پدیدهای به نام ایران و اسلامگرایی و جریان اسلامی در جهان اسلام مطلقاً نبوده و اسلام و مسلمانها شرمنده و در زاویه بودند اما الان یک قدرت تعیینکنندهی جهانی شدهاند و این حرکت ابرقدرت منطقه شده است. این واقعیت است و نباید خودکمبین باشیم. سوم، خودمان به این نسبیگرایی که آنها گفتهاند معتقد نباشیم. حالا یک عبارتی اینجا داریم که میخوانم. در حوزهی نظریهی روابط بینالملل عبارت یکی از اینها را عرض میکنم که میگوید یک گروه کوچکی از نظریهپردازها در ایالات متحده درب رشتهی بینالملل را هم به روی اطلاعات سایر گفتمانها باز کردند که خارج از آمریکا بوده و هم به روی خودآگاهی بیشتر در این باب که چرا روابط بینالمللی یک مرتبه بعد از انقلاب ایران و در این 30 سال این شکل را پیدا کرد؟ چرا ما این را پیشبینی نکرده بودیم؟ چرا ما این همه دانشگاه و تحلیل و مقاله و سرویسهای جاسوسی داریم و این ایران در مشت ما بود و بر همه جای جهان اسلام مسلط بودیم و نفهمیدیم که در ایران انقلاب میشود؟ چرا وقتی انقلاب شد ما آن را دست کم گرفتیم؟ میگوید چرا فکر کردیم خمینی نمیتواند حکومت را اداره کند؟ چرا فکر کردیم جریان لیبرال و جریان چپها و نیروهای خارجی شیرهی آخوندها را مثل دورهی مشروطه و نهضت نفت میکشد و بعد هم با اوردنگی آنها را کنار میزنیم؟ چرا اینها را نفهمیدیم که این دفعه آن دفعه نیست؟ در طرح استدلال پیرامون سرشت نسبیگرای گفتمانها ما ادعا میکردیم که متعهد به تحقیق علمی بودیم ولی امروز میبینیم آنچه که ما اسم آن را تحقیق تجربی و علمی گذاشتهایم به دیوار خورده است و بسیاری از روابط بینالملل پیش چشم ما اتفاق میافتد و ما نمیتوانیم درست آن را ارزیابی کنیم. این خیلی مهم است. معلوم میشود آن نظریهای که پس ذهن ماست و این را تفسیر میکند غلط است. حالا کدام نظریه درست است؟ نمیدانیم. ما دیگر نمیتوانیم داوری تئوریک بکنیم. ما باید رویدادهای بینالمللی را مدیریت کنیم. مدیریت هم احتیاج به خطوط راهنما دارد ولی ما بدون مختصات تئوریک باید به دنبال خطوط راهنمایی برای مدیریت تحولات جهانی و این اتفاقاتی که در دنیا میافتد باشیم و میگوید قلب تپندهی این اتفاقات انقلاب ایران بوده است. میگوید تمام این فتنهها از ایران شروع شده است. میگوید این آتش از ایران شروع شده است. حتی آنهایی که الان با ایران درگیر هستند، حتی جریان بنیادگرایی سلفی که در سوریه میجنگد جزو محصولات همین انقلاب هستند. میگوید همین جریانهای افراطی سلفی هم جزو محصولات انقلاب ایران هستند. برای اینکه این وهابیها تا قبل از اینکه پرچم دینی انقلابی امام بالا برود اصلاً سیاسی نبودند. یک مشت خرمقدس نوحنبلی و وهابی بودند و در حاشیه بودند. این موجی که انقلاب ایران به نام انقلاب دینی و مذهبی ایجاد کرد باعث شد که یک مرتبه اینها هم از روی رقابت بلند بشوند و یک موج را در جهان راه انداختند و امروز آنها میخواهند به عنوان یک جنگ مذهبی از آن استفاده کنند و به قول خودشان بنیادگراها را به جان هم بیندازند. من یادم هست که بوش در آن اواخر یک نطقی کرد که به او داده بودند تا بخواند و گفت ما داریم کاری میکنیم که بنیادگراها و تروریستهای اسلامی خودشان به جان هم بیفتند. این را رسماً در نطق خود گفت که کاری میکنیم تا خودشان همدیگر را از بین ببرند. این نقش را رژیم عربستان و رژیمهای فاسد منطقه ایفا میکنند. میگوید دستور کار سیاسی در سایر کشورها با دستور کار سیاسی آمریکا یکی نبوده است. سلطهی آمریکا و غرب در ادبیات روابط بینالملل و شکلگیری ایدئولوژیکهای آن معمولاً به هژمونی و رهبری آمریکا بوده است. منتها با رد روشها و محفوظات و چرخش به سمت تحلیلهای تاریخی و آرمانگرایانه بوده است. این را دقت کنید که خود تحلیلگرها و استراتژیستهای آمریکا الان میگویند اتفاقاً با شعار واقعبینی و واقعگرایی به آن معنا که ما میگفتیم واقعگرایی علمی به مفهوم حسی نمیتوان بر این جهان مسلط شد و اتفاقاً باید آرمانگرایانه وارد صحنه شد. شما دقت میکنید که نطقهای رئیسجمهورهای آمریکا چه «بوش» و چه «اوباما» که جمهوریخواه و دموکرات بودند یک ادبیات حماسی و آرمانگرا و ایدئولوژیک است و در واقع شده است. توجه دارید که این بیشتر از قبل شده است. یک بار در دورهی جنگ ویتنام و جنگ سرد اینها همین حرفها را میزدند که جهان آزاد در برابر کمونیزم است و ما باید اینها را شکست بدهیم و بشریت را آزاد کنیم و کمونیزم یک میکروبی است که در هر جا برود گسترش پیدا میکند و فلان میشود. با یک ادبیات آرمانگرای دفاع از جهان آزاد علیه مارکسیزم وارد عمل شدند. وقتی بود که کمونیزم و سوسیالیزم حتی در بدنهی روشنفکران و کارگران و سینماگران و اساتید دانشگاه و حتی در هالیوود نفوذ کرده بود. آمریکا در جریان مککارتیزم 11 هزار استاد دانشگاه، کارگردان، نخبگان درجهی اول را از تمام شغلها حذف کرد و اصلاً در تمام کارهای اداری رده بالای حکومت گزینش ایدئولوژیک گذاشت و اگر از طرف کوچکترین جملهای که بوی سوسیالیزم و چپ بدهد بیرون میآمد به او میگفتند شما مارکسیست هستی و بر خلاف ایالات متحده عمل میکنی. 11 هزار کارگردان، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر، روشنفکر، از حکومت و دانشگاه و رسانهها حذف و هزاران نفر بازداشت شدند. تمام اتحادیههای کارگری تعطیل و سرکوب شد. بعد که چپ در دنیا فرو ریخت و فاشیستها شکست خوردند اینها احساس کردند معادلهی قدرت یک مقدار به نفع سرمایهداری غرب شده است و یک مقدار فیتیلهی آن را پایین آوردند و ادبیات آرمانگرا به سمت ادبیات واقعگرای حقوق بشر و روشنفکری و تحلیل علمی رفت. دوباره بعد از انقلاب اسلامی که ریخت دنیا و منطقه به هم خورد ادبیاتهای اینها ادبیاتهای آرمانگرا و ایدئولوژیک شده و خود آنها هم صریح میگویند. میگویند پایبندی به متغیرهای پارادایم واقعگرایی و روشهای رفتارگرا در سیاست خارجی ما امروز نشان میدهد که تنها راه این است که ما راستکیشانه سخن بگوییم. یعنی نطقهای ما هم باید ایدئولوژیک باشد. اول که امام گفت آمریکا شیطان بزرگ است اینها در فیلمها و بحثهای خود مسخره کردند. مسخره کردند که اینها میگویند ما شیطان بزرگ هستیم. مثل اینکه از شیطان و جن میگویند و خندیدند. من یادم هست که یکی از دوستان من در یکی از دانشگاههای آمریکا استاد بود و گفت در خیابانها عکسهای امام را زدند و زیرش این جملهی آمریکا شیطان است را نوشتهاند. گفتم چطور؟ گفت برای مسخره کردن این کار را کردهاند. چون اصلاً ادبیات شیطان و خدا و شرارت در آن زمان روشنفکری نبود و اتفاقاً ارتجاعی بود. در حالی که دو، سه سال گذشت و خود رئیس جمهور آمریکا و گفت در دنیا نبرد خیر و شر راه افتاده است و نوک حملهی شر آخوندها و کمونیستها هستند. یعنی همان ادبیاتی را که مسخره میکردند به کار بردند. این دوست ما میگفت این تابلوها را دیگر جمع کردند. بعد میدیدی تابلو میگذارند و نطقهای خود رئیس جمهور آمریکا و وزیر جنگ و پنتاگون آمریکا را میگویند که دقیقاً همین ادبیات امام است. یعنی یک مرتبه بحث خدا، شیطان، حق، باطل، پیروزی حق بر باطل روی بورس آمد. میگفت اصلاً ادبیات رسانههای آمریکا و تیترهای روزنامهها ظرف چند سال عوض شد چون دیدند امام دارد با ادبیات حق و باطل، شیطان بزرگ، نبرد الله و شیطان وارد میشود. الان شما نطقهای رئیسجمهورهای اینها مثل «بوش» و «کلینتون» را ببینید که کاملاً طنین آرمانگرایانهی مذهبی و حتی معنوی دارد. هیچ نطقی نمیکنند الا اینکه چند بار اسم خدا در آن باشد. مثلاً سربازان ما در پناه خدا، سربازان ایالات متحده در پناه خدا هستند، خدا شما را کمک کند، خداوند به شما نظر کند، در هر نطق خود 4، 5 از کلمهی خدا استفاده میکنند. همینهایی که خدا را اصلاً مسخره میکردند. پس این هم یک واقعیت است. بنابراین این بخش را با این جمله جمعبندی کنم که آنها در این تحولات در روابط خارجی چه اقتصادی و چه سیاسی معتقد هستند دولت غیر هژمون و ادبیات غیر هژمون وجود ندارد و واقعگرایی یک نقش اساساً ایدئولوژیک برای سیاستهای آمریکا در دنیا ایفا میکند. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی